نویسنده _
|
1387/02/21 ساعت 09:00:00 |
همه با امید و آرزوهایی وارد دانشگاه می شیم، اینکه در آینده بتونیم برای سرنوشت خودمون تلاش کنیم. همه اینا قراره از دانشگاه شروع بشه و ما قدمهای اول رو تو دانشگاه بر می داریم و چه خوبه که این شروع خیلی محکم باشه، همه اینا با کمک و حمایت اساتید می تونه انجام بشه، ولی با گذشت چند ترم متوجه شدم که همه اینا یه سرابه و روی این دیوار اشتباهی یادگاری نوشتم. یه روز سر یکی از کلاسا استاد اومده نیومده لیستو باز کرد و اسامی چند نفرو خوند و بهشون گفت از کلاس برن بیرون، طفلی اون بچه ها هم از همه جا بی خبر بلند شدن و رفتن بیرون، موقع بیرون رفتن بود که استاد پشت سرشون بلند گفت: "برین آموزش این درسو حذف کنین!" که اونوقت احساس کردم مثل دود کش یه کشتی بخار، از سرم داره دود بلند میشه! یعنی چی؟! بعد از کلاس هنوز حیرتم فرو کش نکرده بود که یکی از بچه های سال بالایی رو دیدم و بهش قضیه رو گفتم و بعد اونم با خنده تلخی گفت: "بچه ها از فلان گرایش بودن؟" گفتم آره. بعد بهم گفت که تو گروه دو تا استاد از این دوتا گرایش هستن که با هم اختلاف سلیقه، ناسازگاری یا هر چیز دیگه دارن، که باعث شده که هر از چند گاهی یه خودی نشون بدن. پیش خودم فکر کردم که چرا باید آینده، وقت، زندگی و سرنوشت دانشجو ها دستاویزی بشه برای شـاخ و شـونه کشیدن دو تا استاد که با هم اختلاف نظر دارن؟ |