جریـــــــان حرکت مستقل دانشجویی برای انعکاس صحبت ها، گلایه ها و درد و دل های دانشجویان دانشگاه مازندران در یک محیط صمیمانه به دور از هر گونه جهت گیری بود.
و جریان آنلاین تنها خاطره با هم بودنمان و نگاشت آنچه نگاشتیم.
اکنون با ناراحتی تمام باید بگویم، جریان آنلاین، دیگر بروز نمی شود و آفلاین شد!

   

مطالب تصادفی
 
محبوب ترین ها

Home arrow آرشیو موضوعی arrow مطالب جرياني arrow در محضر استاد!

در محضر استاد!
در محضر استاد! (3) - بازیچه؟! چاپ
نویسنده _   
1387/02/21 ساعت 09:00:00

همه  با امید و آرزوهایی وارد دانشگاه می شیم، اینکه در آینده بتونیم برای سرنوشت خودمون تلاش کنیم. همه اینا قراره از دانشگاه شروع بشه و ما قدمهای اول رو تو دانشگاه بر می داریم و چه خوبه که این شروع خیلی محکم باشه، همه اینا با کمک و حمایت اساتید می تونه انجام بشه، ولی با گذشت چند ترم متوجه شدم که همه اینا یه سرابه و روی این دیوار اشتباهی یادگاری نوشتم.
یه روز سر یکی از کلاسا استاد اومده نیومده لیستو باز کرد و اسامی چند نفرو خوند و بهشون گفت از کلاس برن بیرون، طفلی اون بچه ها هم از همه جا بی خبر بلند شدن و رفتن بیرون، موقع بیرون رفتن بود که استاد پشت سرشون بلند گفت: "برین آموزش این درسو حذف کنین!" که اونوقت احساس کردم  مثل دود کش یه کشتی بخار، از سرم داره دود بلند میشه! یعنی چی؟!
بعد از کلاس هنوز حیرتم فرو کش نکرده بود که یکی از بچه های سال بالایی رو دیدم و بهش قضیه رو گفتم و بعد اونم با خنده تلخی گفت: "بچه ها از فلان گرایش بودن؟" گفتم آره.
بعد بهم گفت که تو گروه دو تا استاد از این دوتا گرایش هستن که با هم اختلاف سلیقه، ناسازگاری یا هر چیز دیگه دارن، که باعث شده که هر از چند گاهی یه خودی نشون بدن. پیش خودم فکر کردم که چرا باید آینده، وقت، زندگی و سرنوشت دانشجو ها دستاویزی بشه برای شـاخ و شـونه کشیدن دو تا استاد که با هم اختلاف نظر دارن؟

در محضر استاد! (2) - استاد الگو؟ چاپ
نویسنده _   
1386/12/20 ساعت 17:42:35

وقتی اومدیم دانشگاه و فضا و جو دانشگاه رو دیدیم، اساتیدی که ابهت و جذبه شون آدمـو انگشـت ‏به دهن می کرد. پیش خودمون گفتیم که با گذشتن از سد کنکور    (یکی از سدهای موجود ‏جلو پای جوان ها) و اومدن به دانشگاه یعنی ما هم می تونیم این مسیر و طی کنیم و جا پای ‏استادامون بذاریم و شاگردان خلفی برای اونا باشیم. چون اونها هم مثل ما از پشت همین میزها ‏رفتن پشت میز استادی نشستن و مطمئنا برای رسیدن ما به آن جایگاه بهترین راهنما، الگو و حامی ‏خواهند بود، و به ما کمک می کنن تا سختی هایی که اونا تحمل کردن، ما کمتر باهاش درگیر ‏بشیم. با همه این رویاهای شیرین، تحصیل تو دانشگاه رو شروع کردیم و امید زیادی داشتیم.‏
اما با گذشت مدتی دیدیم که زهی خیال باطل!‏
این خبرا هم نیست، چی فکر     می کردیم، چی هست!‏
استادی که امید حمایت و راهنمایی ازش داشتیم تا کمکمون کنه تا سختی های راه کمتر بشه، داره ‏موانع جديدي جلوی پامون        می ذاره، بجای امیدواری دادن داره نا امیدمون می کنه. بعضی از اساتید که اصلا ‏دانشجو و فعالیت هاشو  قبول ندارن. گاهی طوری ما رو نگاه می کنن که انگار موجوداتی پست ‏و بی ارزش هستیم و بعضی ها به قدری جدی و انعطاف ناپذیر هستند که آدم جرات نمی کنه ‏بهشون نزدیک بشه چه برسه به اینکه بخواد باهاشون ارتباط دوستانه برقرارکنه و گرم بگیره یا ازشون کمک ‏بخواد و بعضی حتی از یک جواب سلام گرم هم مضایقه می کنن.‏
یکی نیست بگه بابا شما هم یک زمانی از جنس ما بودین، دانشجو بودین... دانشجو...

در محضر استاد! (1) چاپ
نویسنده بهمن شکری   
1386/09/17 ساعت 18:01:19
صبح شنبه بود، ما بزور از خواب پاشودیمو حاضر و آماده! اومدیم دانشگاه و رفتیم سر کلاس... ساعت چنده 7:50 بشین تا ستاد بیاد...
حالا ساعت چنده 8:15. رفتیم از مسئول تشکیل کلاس پرسیدیم آقا!، استاد چی شد ؟! مثل همیشه جواب میده: منتظر باشین، حتما میاد! باشه ما که هستیم!
ساعت8:30. یه عده رفتن... و طبق معمول خانوما موندن! نمیدونم واسه چی؟! نمیگم فقط دخترا میمونن، انصافا بعضی از پسرا هم میمونن!!!
ساعت 8:45. دیگه کسی نمونده... یک دفعه استاد پیداش شد و رفت سر کلاس!!! نمیدونم با چه توقعی؟! ولی رفت سر کلاس... ما هم ساعت بعد کلاس داشتیم و مجبور شدیم همون دور و برا بپلکیم! بعد از چند ثانیه استاد از کلاس اومد بیرون و عده ای رو که تو سالن بودند دید. فکر می کنید چی بهشون گفت؟ خب معلومه! برین بچه ها رو جمع کنین بیارین سر کلاس!!!
حال اون چند نفر اومدند و بچه ها رو جمع کردند. تو لیست استاد 43 دانشجو هست ولی سر کلاس کلا 17و18دانشجو جمع شدند...
ساعت 9:00. استاد درس دادنو شروع میکنه. تا 9:30درس میده. حالا این بین بعضی از بچه ها که فهمیدن، اومدن سر کلاس.
اینا به کنار! میدونی استاد چه جوری دیر اومدنشو توجیه کرد؟ منم نمیدونم چون اصلا چیزی نگفت!
تنها جمله ایکه فکر کنم مربوط به دیر اومدنش می شد این بود که: "بچه ها خیلی عقبیم!"
اخه استاد من، اگه عقبیم چرا این طوری میای؟!
تازه یه چیز دیگه. اولای ترم که فصل اولو که شروع میکنه چند جلسه طول میکشه تا تمومش کنه. در حالی که میشه اون فصل رو دو جلسه ای تموم کنه! نمیدونم شاید لازمه اینهمه توضیح بده ولی آخرای ترم چند تا فصلو نمیرسه بگه. آخرش هم میگه: "خودتون بخونید، تو امتحان هم میاد!"
خب من میمونمو فصلهای تدریس نشده و تمرین های حل نشده و غیبت های استاد...
قبول...، قبول...، ما تسلیم!، دانشجو خودش باید دنبال علم باشه، خودش باید تمرین ها رو حل کنه، باید مطالعه کنه، هر جا که گیر کرد بیاد از استاد بپرسه!
والا... بالله... از وقتی که دانشجو شدیم از یه مدرسه کوچکتر به یه مدرسه بزرگتر اومدیم! همون آش و همون کاسه، صبح به صبح پاشو بیا جزوه بنویس... بنداز اون ور هر وقت امتحان داشتی، یه دور بخون بیا امتحان بده!!! ای بابا چقدر فک زدم، اصلا نگاه کن، چقدر پرانتز باز کردم! بحث سر دیر اومدن استاد بود کجا رفتیم رسیدیم!
اصلا ولش کن هرچه بادا باد...!
مطالب مرتبط...
 
امروز ‌پنجشنبه 1 آذر 1403


صفحه اصلی
آرشیو موضوعی
آرشیو تاریخی
دانلود نشریه جریان
گالری تصاویر
جستجوی پیشرفته
تماس با ما
گالری

جشن دانش آموختگی مدیریت 84 24


خوابگاه حضرت زینب (س) 11


اردوی راهیان نور دانشگاه مازندران (اسفند 1384) 10