جریـــــــان حرکت مستقل دانشجویی برای انعکاس صحبت ها، گلایه ها و درد و دل های دانشجویان دانشگاه مازندران در یک محیط صمیمانه به دور از هر گونه جهت گیری بود.
و جریان آنلاین تنها خاطره با هم بودنمان و نگاشت آنچه نگاشتیم.
اکنون با ناراحتی تمام باید بگویم، جریان آنلاین، دیگر بروز نمی شود و آفلاین شد!

   

مطالب تصادفی
 
محبوب ترین ها

Home arrow آرشیو تاریخی arrow ماجراهاي اتاق 717 (قسمت دوم) - روزهاي برفي. . .

ماجراهاي اتاق 717 (قسمت دوم) - روزهاي برفي. . . چاپ
نویسنده عليرضا حسين نژاد   
1386/10/24 ساعت 20:52:57
خوابگاه-نواب--ماجراهاي-اتاق-717
ماجراهاي اتاق 717 ماجراهاي اتاقي در خوابگاه نواب است كه تعدادي از همكلاسي هاي خودمون تو اون هستن و داريم اونو براتون روايت مي كنيم.
تو اين اتاق كاظم (فيزيك هسته اي 82)، طاها (صنايع دستي 83)، عباس (مديريت بازرگاني 84)، شروين (مديريت صنعتي 84)، اميرعلي (تربيت بدني 85)، كوروش (علوم سياسي 86) و بهرام (حسابداري 84/5 Teleping) با هم هستن.
در نشريه شماره يك جريان، يك ماجرا از اونا رو براتون تعريف كرديم و در اينجا يك داستان ديگه ازماجراهاي  اتاق 717 رو به نام "روزهاي برفي" براتون روايت مي كنيم.


از همه مهم تر اينكه رسما تعطيلات بين دو ترم به فنا رفت...!!!
و البته شادي ها و برف بازي ها...
در واقع به نظر مي رسه تعطيلات بين دو ترم رو بايد وسط امتحانات انجام داد!
از خودمون بگيم كه در خوابگاه چه اتفاقا كه نيفتاد و چه كارا كه نكرديم...
ماجرا از چهارشنبه اي شروع شد كه از بلندگوي خوابگاه گفته شد كه "به تصميم شوراي دانشگاه امتحانات تمامي مقاطع تحصيلي تا 1 بهمن به تعويق افتاد"، و اين پيج شدن همانا و در چند دقيقه كل ايران خبر دار شدن، همانا...!
اونم از طريق فناوري هايي همچون اس ام اس، تلفن، ايميل، چاپار، اشاره، تلكس، آف، نامه، دم گوشي، اطلاعيه روي ديوار، سايت دانشگاه و...
البته بازم بايد اشاره كرد كه از همه مهمتر و كاراتر همون پيامك (فارسي را پاس بداريم!) خودش رو نشون داد...
شروع شد، پيامك هاي تقدير و تشكر و ايول و دمت گرم و هميشه خوش خبر باشي و زنگ پشت زنگ، راسته، دروغه، سركاريه، شوخيه و...
هر چي بود، خوابگاه در عرض يه ساعت از سكنه خالي شد!
البته بازم مثل هميشه اتاق 717 برخلاف جريان ديگر اتاق ها!!!...
خوابگاه-نواب--ماجراهاي-اتاق-717
البته بهتر بگم با مساعدت هاي مسئولان دانشگاه خالي كردند. كه خود آن هم ماجراييست بس جالب و شنيدني!
چهارشنبه صبحانه، عدسي بدون نون بود!
و ناهارش (كه البته بچه هايي رو كه مي رفتن بدرقه مي كرد، از بچه هاي اتاق 717 هم شروين و بهرام رفتند)؛ واقعا ناهار خوشمزه اي بود كه جاي اونايي كه خوابگاهي نبودن بس خالي بود! با زغال برامون كباب درست كردن و دود تمام سلف رو پر كرده بود! (ولي خداييش خوشمزه شده بوداا...!) و بازم نانوايي پخت نداشت...!
بعد ناهار ديديم بعضي بچه ها دور مسئول سلف رو گرفتند، اكيپ 717 هم به اين بچه ها پيوست.
يكي از بچه هاي اونجا گفت: "امروز غذاتون خيلي خوشمزه شده ها! هميشه با ذغال بپذين!"
خوابگاه-نواب--ماجراهاي-اتاق-717
مسئول سلف: "ديديم گاز نداريم رفتيم از شهر ذغال خريديم و كباب پختيم!"
كاظم هم كه از ناهار خيلي خوشش اومده بود و سر ناهار سر ما رو خورده بود كه "آره... هميشه بايد اينجوري بپذن! با ذغال!" به مسئول سلف گفت: "ايول، خيلي باحال شده! بازم از اين كارا بكنيد!"
مسئول سلف در پاسخ به بچه ها گفت: "حقيقتش ما كپسول هاي گاز داشتيم، كه مي تونست تا مدت ها جوابگوي گاز سلف باشه، (و با دستش اتاقك بيرون سلف رو كه قبلا محل نگهداري كپسول ها بود رو به ما نشون مي داد.) ولي وقتي خوابگاه رو گاز كشي كردن، فروختنش! يه تهروني اومد براي مرغداريش خريد و برد!"
هر چند تعداد كمي، مثل بچه هاي اتاق 717، سنگر را رها نكرده بودند! (البته منهاي دو نفر!)
و اينان ماندند، با چه وضعي؟
شب سقف آشيانه اتوبوس هاي خوابگاه ريخت! (خدا رو شكر كسي اون موقع اونجا نبود.) و ماشين آقا رمضـــون كه...
آب گرم كه نبود...، بدنه شوفاژ از يخچال سردتر...، نون كه گوهري گرانبها بود كه به هر كس ندهند...
و كم كم داشتيم از زندگي خداحافظي مي كرديم!
آب گرم بلوكمون قطع شد...!
رادياتورها رو چون بدنه شون سرما مي داد، شير وروديش رو بستيم!!!
خوابگاه-نواب--ماجراهاي-اتاق-717

تو اين وضع، صبح و بعدظهر مي رفتيم برف بازي! و كله پا كردن بچه ها تو برف و زدن همديگر و...
(مخصوصا بچه ها، (عباس) تو پيرهن كاظم برف ريختا...)
خوابگاه-نواب--ماجراهاي-اتاق-717
يه شب هم عباس و كاظم  (ساعت 11 تا 1 نصف شب) گرفتن آدم برفي درست كردن! هر چند يكي از بچه هاي بلوك هشت زد و آدم برفي ما رو ريخت! به قول نامبرده انقدر آدم برفي ما سفت و سخت بود با ضربه اول نتونسته بود بندازتش و با ضربه هاي بعدي توانسته بود آدم برفي ما رو سرنگون كنه!
خوابگاه-نواب--ماجراهاي-اتاق-717

و جاتون خالي!
به پيشنهاد طاها يه كرسي درست كرديم... اونم چه كرسي اي!
(مي گن در مواقع سختي مخ آدم خوب كار مي كنه، يا به قول معروف "ما مي توانيم!")
و ما توانستيـــــــــــم! يك كرسي درست كرديم!
مواد لازم رو مي گم (يادداشت كنيد!!!):
- يك طبقه از تخت دو طبقه!
- لامپ و سيم (ترجيحا لامپ 200 و به بالاتر!)
- پتو به مقدار لازم (در واقع هر چي بيشتر، بهتر! ما كه با پتو هاي همسايه ها كه دفاع از سنگر خوابگاه را به عهده ما گذاشته بودند، 16 تا پتو شده بود! حقيقتش كاظم و عباس دُور افتاده بودند و از همسايه ها پتو مي گرفتند!)
نحوه درست كردن كرسي رو مي تونيد تو عكس ها نگاه كنيد!
خوابگاه-نواب--ماجراهاي-اتاق-717
سلفم ديگه غذا رو طبخ نمي كرد و از بيرون و "نمي دونم كجا" پخت مي كردن و مي آوردن! يكي از بچه هاي اتاق (كه خواست نامش فاش نشود) ظاهرا پرسيده بود و مي گفت، یه جایی (گفتن نگین!) پخت مي كنن و مي آرن. در هر حال، كار خوبي بود.
كاظم كه در اين روزها نقش مورچه اتاق را بازي مي كرد! مي رفت و غذا تو يخچال ذخيره مي كرد.  قرمه سبزي، كره، بيسكويت و...!
جالب اينكه نانوايي رو راه انداختن، با گازوئيل! (مي گن دود از كنده بلند مي شه! بايد گفت دود از گاز بلند نمي شه، دود از گازوئيل بلند مي شه! كه البته اين امر از نظر شيميايي هم ثابت شده، چون  گاز شعله آبي داره و كم دود ولي سوختن گازوئيل پر دود هست و...

بعد دو روز سختي و زندگي به سبك غارنشين ها! جمعه، شوفاژهاي بلوكمون هم كمي گرما در وجودشان جاري شد! و پس فرداي آن روز هم آب گرم راه افتاد و خاطره اي به ياد ماندني براي ما اتفاق افتاد و دوباره زندگي در رگ هاي خوابگاه نواب جاري شد...
 
امروز ‌چهارشنبه 14 آذر 1403


صفحه اصلی
آرشیو موضوعی
آرشیو تاریخی
دانلود نشریه جریان
گالری تصاویر
جستجوی پیشرفته
تماس با ما
گالری

جشن دانش آموختگی مدیریت 84 9


اردوی راهیان نور دانشگاه مازندران (اسفند 1385) 15


khabar 3