جریـــــــان حرکت مستقل دانشجویی برای انعکاس صحبت ها، گلایه ها و درد و دل های دانشجویان دانشگاه مازندران در یک محیط صمیمانه به دور از هر گونه جهت گیری بود.
و جریان آنلاین تنها خاطره با هم بودنمان و نگاشت آنچه نگاشتیم.
اکنون با ناراحتی تمام باید بگویم، جریان آنلاین، دیگر بروز نمی شود و آفلاین شد!

   

مطالب تصادفی
 
محبوب ترین ها

Home arrow آرشیو موضوعی arrow مطالب جرياني arrow انتقادي arrow مسئولیت یعنی این...

مسئولیت یعنی این... چاپ
نویسنده زينب حبيبي   
1386/11/24 ساعت 22:29:02
Image
به در ورودی خوابگاه از طرف بسیج دانشجویی کاغذی چسبونده بودن که متنش این بود:
آهای با شما هستم!! با خود شما، خودت که مبتکری، خلاقی، نوآوری می کنی، هنرمندی، هرچی هستی، قبولت داریم، بیا تا در یک جمع خودمونی آنچه در چنته داریم، رو کنیم...

اردوی مشهد از طرف بسیج دانشجویی خوابگاه برگزار شد.رئیس بسیج خانم.....،مسئولان شورای فرهنگی خانم ها.......و.......،مسئولان نهاد علمی بسیج خانم ها ........و.......همه کاره اردو بودن.
آدم یا باید بیکار باشه یا یه هدف خیلی محترم داشته باشه تا دوندگی های گرفتن مجوز اردوی سه روزه رو تحمل کنه. خانم سرپرست می گفت برای گرفتن مجوز کلی غیبت کرده و نتونسته سر کلاس حاضر بشه.
همون طور که گفتم قرار بود یه اردوی کاملا دخترونه با سرپرستی چندتا دختر جوون باشه. حالا چون امنیت نیاز هست و آقایون، با حضور سبزشون تأمین کننده ی این امر خطیر هستند، طبق پیش بینی بچه ها، دو نفر مرد برای دو تا اتوبوس کافی بود. اردویی سه روزه که قرار بود از ساعت هشت شب سه شنبه شروع و شب جمعه همون هفته تموم بشه. یعنی باید یک روز و نصف تو راه و یک روز نصف مشهد می گذشت.
با بودجه ای که از بچه ها گرفته بودن،یعنی نفری ده هزار تومن، طبق برنامه ریزی خانم های مسئول اگه شام شب آخر رو هم می دادن، یه چیزی تهش می موند. دقیق برنامه ریزی کرده بودن که هر وعده ی غذایی چی باشه و هزینش چه قدر بشه.
آگاهی پیچیده ای نیاز نیست تا بدونی ناهار رو چه ساعتی باید خورد که نشه عصرونه.
هر عقل سالمی می تونه بفهمه اردوی سه روزه ای که نصفش رو باید ،با اتوبوس های فوق مدرن دانشگاه، تو جاده بود، اونقدر طولانی نیست که آدم هوس دیدن مکان های دیدنی خراسان به سرش بزنه. البته بجز عقل کسایی که هر چند وقت یه بار سعادت اجباری نصیبشون می شه و به مشهد میرن.
همه چیز خوب و روشن بود، تا اینکه دانشجویان محترم با نگرانی های شدید از جانب مسؤلین مواجه شدن. نگرانی ها شون کاملا به جابود. کجای دنیا دیدید شصت تا دختر با دو تا مرد برن مسافرت و امنیّت داشته باشن. در نهایت شش نفر مرد رو به زور راهی سفر کردن تا امنیّتی که توسط آقایون دیگه از بین میره رو تأمین کنن. بله،آقایون اونقدر حس مسؤولیتشان بالا بود که اجازه نمی دادند خانم های کتباًًًًًًًًًًً مسئول، دست به آب سیاه و سفید بزنن، چه برسه که بخوان دهنشونو باز کنن و نظر بدن. به همین دلیل از همون اول، تمام برنامه ریزی ها و زحمت های چند هفته ای بچه ها نقش بر آب شد. ایستادن های مکرر بین راه و علاقه به خوردن جوجه کباب تو دل طبیعت که هیچ مردی نمی تونه از اون بگذره، یا شاید زیارتهای مکرر، باعث شد، یک روز و نصفی که قرار بود مشهد باشیم، به یه نصف روز کاهش پیدا کنه. این برای بچه هایی که اولین بار بود که به مشهد می رفتن، خیلی عذاب آور بود.
ناهارها پخته و نپخته بودنشان مهم نبود، مهم این بود که نباید زودتر از ساعت چهار بعد از ظهر توزیع می شدند، که نمی شدند. به علت تمام شدن بودجه، از شام آخر فاکتور گرفتن. بگذریم از خستگی ها، گرسنگی ها و بی خوابیهای بچه ها که حاصلی نداشت جز غرهای مکرر که به جون به اصطلاح مسئولان می زدن و این بیچاره ها یک کلام جواب نمی دادند که ما هیچ کاره ایم .
مهمتر از همه اینکه بچه ها شب تا صبح تو خیابونای خلوت بین حرم و مکان استراحتمون در رفت و آمد بودن، بدون اینکه یک مرد نگران امنیتشون باشه.
شب آخر رو هیچ وقت فراموش نمی کنم. گفتیم ما که نفهمیدیم چه طور گذشت، شب آخری رو تا صبح حرم بمونیم. به جرﺃ ت می تونم بگم فرق ما با کسی که راحت توی رختخواب خوابیده بود، فقط در مکان خواب و زجری بود که ما می کشیدیم. با چشمان باز بیهوش بیهوش بودیم (طرقبه رفتن همین چیزا رو هم داره). یک ساعت مونده به اذان صبح فقط خدا می دونه چه چرت و پرتهایی سر هم کردم تا هم خودم نخوابم ،هم دوستم. اینقدر خوابمون می اومد که تنها آرزومون صبح شدن و رفتن بود.

نتیجه: دلسوزان زیادی در مملکت وجود داره. وقتی این همه نوکر و کلفت داریم مگه خل شدیم خودمونو بندازیم تو دردسر و مسئولیت قبول کنیم .(اجرای گربه و گوشت و اینا)
کاملا جدی:بی برنامگی و ندونم کاری یه عده ،می تونه حرم امام رضا (ع)،آرامش بخش ترین نقطه ایران رو به زندانی عذاب آور تبدیل کنه که آدم پای فرار از اونو نداره .
دوست عزیزی که اون کاغذارو چسبونده بودی به در و دیوار، وقتی خودتو قبول ندارن، قبول داشتن و نداشتن تو هیچ فرقی نمی کنه.
مطالب مرتبط...
 
امروز ‌پنجشنبه 1 آذر 1403


صفحه اصلی
آرشیو موضوعی
آرشیو تاریخی
دانلود نشریه جریان
گالری تصاویر
جستجوی پیشرفته
تماس با ما
گالری

hamayeh-modiran-masool 4


جشن دانش آموختگی مدیریت 84 17


سالن مشاهیر مدیریت دانشکده علوم اقتصادی و اداری 9