نون و پنیر و سبزی ، تو بیش از این می ارزی |
|
نویسنده محمد صادق محمدپورمیر
|
1387/03/25 ساعت 04:55:11 |
سعدالله کوچکترین پسرِ عمه ی بزرگم دیروز عقد کرد . دختره دانش آموز سوم راهنمایی است .مادرش هم 28 سال دارد. .بعد از مراسم مادر بزرگم تصمیم گرفت که همراه ما به شهر بیاید که فردا راحت تر به مطب دکتر برود. هنوز کاملا خداحافظی نکرده بودیم که مادر بزرگ از ماشین پیاده شد و خواست سوار ماشین عمه محبوبم شود و با آنها به خانه خودش در روستا برود. ما هم مانع نشدیم و راه افتادیم. هنوز 10 متری دور نشده بودیم که صدای داد و سوت و بوق جمعیت مبنی بر توقفمان را شنیدیم.من شکه شدم که نکنه دست کسی لای در مانده و یا از روی پای کسی رد شدیم . پدر دنده عقب به طرف جمعیت بازگشت. مادربزرگ با عصا، زیکزاک به طرف ماشین می آمد، تصمیمش عوض شده بود و می خواست به خانه ما بیاید. . .بی درنگ همان جا یاد دکتر محمود احمدی نژاد عزیز افتادم. فرض کنید ایشان الآن نیویورک هستند ، یکهو تصمیم می گیرند از نانوایی های شهرستان محلات در استان مرکزی بطور سرزده دیدن کنند و از کیفیت و قیمت ارزان نان مطمئن شوند که دوباره یادشان می آید نیم ساعت دیگر باید در سازمان ملل سخنرانی و همتایانش در دیگر ملل را به یکتاپرستی دعوت کند. فرصت را از دست نمی دهند و در طول مدتی که در تیاره هستند برای مرفهین بی درد نقشه ی قطع بنزین یارانه ای را طراحی می کنند و مشت محکمی بر دهان منتقدین غیرکارشناسی بودن تصمیمات دولت می کوبند.
|